جدول جو
جدول جو

معنی عزلت گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

عزلت گرفتن
(خوَیْ / خَیْ / خِیْ / خُیْ تَ)
گوشه نشینی. کناره گرفتن. کناره گیری کردن. گوشه گیری کردن. گوشه گرفتن: خردمندان... از جنگ عزلت گرفته اند. (کلیله و دمنه).
مرا که عزلت عنقا گرفتمی همه عمر
چنان اسیر گرفتی که باز تیهو را.
سعدی
لغت نامه دهخدا
عزلت گرفتن
گوشه گرفتن کناره گرفتن
تصویری از عزلت گرفتن
تصویر عزلت گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عادت گرفتن
تصویر عادت گرفتن
عادت کردن، خو پذیرفتن، خو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبرت گرفتن
تصویر عبرت گرفتن
هشیار و آگاه شدن از چیزی به وسیلۀ نظر کردن در احوال دیگران یا تجربیات خود، پند گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ مَ دَ)
خوی پذیرفتن. خوی کردن. معتاد شدن:
گر عقابی بگیر عادت جغد
ور پلنگی بگیر خوی گراز
لغت نامه دهخدا
(طِ شُ دَ)
اعتبار. (تاج المصادر). پند گرفتن
لغت نامه دهخدا
(شُدَ)
زاری و شیون کردن و به حالت ماتم زدگان درآمدن و برای سوک و مصیبت لباس سیاه در بر کردن. (ناظم الاطباء). مجلس ماتم گرفتن در مرگ عزیزی. (فرهنگ عوام). اقامۀ سوکواری بسبب مرگ کسی. (فرهنگ فارسی معین) :
گر ماه و آفتاب بمیرد عزا مگیر
گر تیر و زهره کشته شود نوحه خوان مخواه.
عرفی (از آنندراج).
سازد بخیل دشمن خود کائنات را
تا کس به مرگ او نتواند عزا گرفت.
میر یحیی شیرازی (از آنندراج).
نی همدمی که پرسد در محنتم خبر
نی دوستی که گیرددر مردنم عزا.
سنجر کاشی (از آنندراج).
- امثال:
نمرده عزا نگیرد، نظیر: پیش از مرگ واویلا. (امثال و حکم دهخدا).
، در تداول امروز فارسی زبانان، برای رفع مشکلی دستخوش حیرت شدن: عزا گرفته ام (یعنی متحیرم) که این همه قرض خود را از کجا بدهم. عزا گرفته ام که این مشکل خود را چگونه حل کنم. (از فرهنگ عوام). حالت ماتمزده بخود گرفتن از واقعۀ ناگواری یا وامی یا از دست دادن چیزی یا از بیم به دست نیاوردن چیزی
لغت نامه دهخدا
تصویری از عادت گرفتن
تصویر عادت گرفتن
عادت کردن خوی پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبرت گرفتن
تصویر عبرت گرفتن
پند گرفتن یا عبرت گرفتن از چیزی. پند گرفتن از آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهلت گرفتن
تصویر مهلت گرفتن
مولیدن
فرهنگ لغت هوشیار
به سوک نشستن، خود خوری اقامه سوگواری به سبب مرگ کسی، اوقات تلخ بودن عصبانی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزا گرفتن
تصویر عزا گرفتن
((عَ گِ رِ تَ))
برگزاری مراسم سوگواری، به شدت غمگین بودن، غصه دار بودن
فرهنگ فارسی معین